Desire knows no bounds |
Monday, November 22, 2004
ایمان... ایمان...
بگذار رسول عشق، ایمان به خود را جایگزین ایمان به تقدیر کند و ایمان به او را جای نشین درد... درد... که ایمان، شادمانی ابدی را به ارمغانت خواهد آورد و لذت جاودانی را... آرام...آآرام... .ماندنی ترین خاطره ها را هنوز نساخته ایم. نساخته اند ستایشگران فروتن تقدیر، چه ارمغانی جز رخوت تسلیم شدگی می آورند؟ لحظه، متعلق به من است و لحظه متعلق به توست، و به مایی که نه من است و نه تو، که همان اوست که در او تجربه بی وزنی را آغازیدیم و حالا دیگر غریق افسون افسانه ها نیستیم. افسوس، لحظه را می میراند، باز نمی گرداند و حالا، ما آموخته ایم که خود باشیم و او. راه میان بیگانگی و یگانگی، همانقدر که خاطره انگیز است، پر مخاطره است، از توی تو آغاز می شود و در توی او امتداد می یابد و دیگرش هیچ پایانی نیست و همین است که مقدس است و همین است که به نماز شکرش باید ایستاد... آی! آشنای ناشناس ! شراب بیاورمان تا که وضو بسازیم و بایستیم به نماز... از آن نمازها که مست مست می خوانند و عریان... که قبله اش همه جاست و سجودش، ساییدن مهر خواستن ماست بر آنچه که پیشانی نوشت می خوانندش... که تسبیح آفرینش ماست در او و او شدن ماست، بی او و پاکی آنچه است که در اندرون ما نهاد... آرام... آرام... |
Comments:
Post a Comment
|