Desire knows no bounds |
Tuesday, February 8, 2005
هممم.. تنها پيامی که از بيد مجنون مجيدی درکيده شدم اين بود که هر قدرم زن خوب و گَل و مهربونی باشی، بازم نهايتن آقايون خانومای لوند و های لايت شده رو ترجيح می دن!
نه که خوشم نيومده باشه از فيلم ها، طفلی سوژه ی خيلی خوبی داشت، اما دوباره نرسيده به وسطای فيلم يادش رفت موضوع چی بوده! فرض کن سی چهل سال نابينا باشی و بعد يه هو بيناييت رو به دست بياری، بعد آدمايی که يه عمر باهاشون سر و کار داشتی و هر کدوم واسه خودشون تو ذهنت يه تصويری داشتن، يه شبه صاحب قيافه بشن.. اونم قيافه ای که شايد کلی بزنه تو ذوقت!.. بی خودی دوباره ياد اون صحنه ی Blue افتادم که ژوليت بينوش بعد از سکس با همکار شوهرش بهش گفت: حالا ديگه می دونی که منم مثل هر زن ديگه ايَم... حالا ديگه دلت برام تنگ نمی شه.. هممم.. شايد خيلی جاها اصلن خوب تر باشه که فاصله ای در کار باشه، ها؟ ××× امسال جشنواره بو نداشت اصلن، داشت؟ ××× عوضش تو اين فيلم خارجکيا هنوز مزه ی Human Stain مونده زير دندونم.. گاهی تو زندگی برای فرار از يه بار سنگين، دروغ می گيم تا رها شيم، غافل از اين که چقدر بارمون سنگين تر می شه، اون قدر سنگين که بايد يه عمر بدوييم تا ازش فرار کنيم.. فراری که در عمل ممکن نمی شه.. آخرش يه روزی هست که بايد باهاش face to face شيم.. ××× You should never take advice from someone who doesn't know you intimately "Sex, Lies, and Videotapes" |
Comments:
Post a Comment
|