Desire knows no bounds |
Thursday, March 10, 2005
يه وقتايی..
حالا يه وقتايی که نه، اين روزا همه ش دارم آرزو می کنم کاش اين بازيه واقعی نباشه.. کاش يکی بياد بهم بگه همه ش سر کاری بوده.. کاش من تو اين قصه نقش سوم شخصو داشتم.. کاش می تونستم بی طرفانه قضايا رو تجزيه تحليل کنم.. کاش می شد به يکی بگمشون و مطمئن باشم راه درستو جلو پام می ذاره .. و هزار تا کاش لعنتی ديگه.. اما واقعيت اينه که بازی خيلی جديه.. جدی تر از اون که بتونم مثل دو سال گذشته چشمامو ببندم و ايگنورش کنم.. واقعيت اينه که بازی جديه و منم سوم شخص نيستم.. از همين الان از روبروشدن با اون لحظه ی لعنتی بدم مياد. |
Comments:
Post a Comment
|