Desire knows no bounds |
Tuesday, March 8, 2005
وقتی نور افکنت را از روی مرد موردعلاقه ات بر می داری - شرمنده ام آقای کوندرا - مردهای دیگر پر رنگ نمی شوند، اتاق کاملا تاریک می شود.
اگر چه شما حرف های خوب زیاد بلدید و آدم را سیخ می زنید تا بیشتر از یک بار در سال فکر کند و اگر چه شما جنس خودتان را خوب می شناسید و خوب هم تعریفش می کنید و اگر چه شما بر خلاف 99/99 درصد از روشنفکران حوالی کافه شوکا، غیر از خوب حرف زدن حرفی هم برای گفتن دارید و اگر چه... سر و تهش راهم که بیاورم این یک قلم قاعده و اصل شما می لنگد! my own's room ××××× اين حس را دوست دارم.. خاموش کردن شعله ی کبريت را با بازدم ِ پس از گيراندن ِ سيگار.. آشناست.. شانس داشتن دود سيگار را با خاموش کردن آن ديگری برای مدتی به دست می آوری.. می دانی اما بار ديگر که هوس گيراندن ِ سيگار کنی، محتاج شعله ای ديگری.. ××××× من تو را دوست می دارم تو ديگری را و ديگری مرا.. ××××× چيزی لايق پرستش چيزی لايق ايمان آوردن و مؤمن بودن و مؤمن ماندن جای خالی ِ بزرگی ست بزرگ ِ بزرگ ِ بزرگ ××××× ناخونامو تيز کرده م تيز ِ تيز دارم رو تصويره خراش ميندازم .. |
Comments:
Post a Comment
|