Desire knows no bounds |
Tuesday, May 10, 2005
اااااااااه
حالم داره ازم به هم می خوره بدفرم حالم از اين ترسيدنام به هم می خوره حالم از اين منجی عالم بشريت بودنم به هم می خوره حالم از اين همه چيز رو پرفکت خواستن به هم می خوره حالم از اين که به وضعيت موجود راضی نمی شم به اينی که هست عادت نمی کنم به تمام اين سال ها عادت نکردم از همه ی اينا به هم می خوره به آدمای دور و برم نگاه می کنم که چه آسون وضعيت موجودشون رو می پذيرن و خودشون رو وفق می دن و تکليفشون با خودشون و مردم و دنياروشنه از اين که تکليفم حتا با خودمم معلوم نيست به هم می خوره از همه بدتر حالم از اين همه غر زدنام از همه به هم تر می خوره که! |
Comments:
Post a Comment
|