Desire knows no bounds |
Monday, May 9, 2005
دلم میخواهد کتابهای این تحقیق نفس گیر را با یک بسته فیش و یک شیشه عطر و دو عدد رواننویس سبز و بنفش وکیف قرمز رنگ لوازم آرایش بگذارم توی کوله ام و بیایم پیش تو. لباس هم احتیاجی نیست، ملافه ی نرم و بلند روی تخت تو باشد لباس من. بیایم آنجا و دراز بکشم وسط اتاق، تو کارهایت را انجام دهی، من فیشهایم را بنویسم و نگاهت کنم. گاهی برایم شیرقهوه و بیسکویت بیاوری، گاهی موسیقی را بیهوا عوض کنی، گاهی سهتار بزنی و من هروقت دلم خواست محکم محکم بچسبم به تو. هر دلم خواست. هر وقت دلم خواست. هر وقت دلم خواست.
|
Comments:
Post a Comment
|