Desire knows no bounds |
Thursday, June 9, 2005
خوب راستش اينه که مسافرته دو رو داشت
روی روزانه و روی شبانه! روزاشو دوست نداشتم اما شباش خوب بود شباش به راه رفتن و غذا خوردن و قليون کشيدن و بيد بيد لرزيدن و بازی کردن گذشت هرچند که اين بازيه، ورق بود ولی بازم توش حسابی می شد آدما رو شناخت آدمای باجنبه رو بی جنبه رو لارج رو خسيس رو بخشنده و بزرگوار رو حسود و بدذات رو آدمايی که هنوز کودک درونشون زنده ست و آدمايی که به شدت آدم بزرگ شده ن و ضخيم و غيرقابل نفوذ با اين حال بازی کردنامونو دوست داشتم و با همه ی اين حرفا سفر خوبی بود نسبتن خوب |
Comments:
Post a Comment
|