Desire knows no bounds |
Thursday, June 16, 2005
دوست دارم اين مدلی رو که سر شب خسته و مونده برسم خونه
هيشکی هيشکی نباشه هيشکی هيشکيم قرار نباشه بياد چراغارم اصلن روشن نکنم کامپيوتر رو هم فقط کولرو روشن می کنم و رو تمام تختای خونه غلت می زنم و خوابم نمی بره و يه ريز به تو فکر می کنم و به تو فکر نمی کنم و به تو فکر می کنم و به تو فکر نمی کنم و .. De, man ke duset daram ke tazasham kam ke na, ghade ye aalame *: بعد نه که از صبح همه ش حواسم پی اون شماره هه بود که يادم رفته بودش و امروز نازل شده بود، واسه همينه که از اساس بی خيال همه ی اساس نامه ها و قوانين اساسی و چه و چه و چه می شم .................................................... .................................................... .................................................... گفتی "دوستت دارم" و قاعده ديگر شد من و انکار شراب اين چه حکايت باشد --- غالبن اين قدرم عقل و کفايت باشد تا به غايت ره ميخانه نمی دانستم --- ورنه مستوری ما تا به چه غايت باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نياز --- تا تو را خود ز ميان با که عنايت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است --- عشق کاری ست که موقوف هدايت باشد من که شب ها ره تقوا زده ام با دف و چنگ --- اين زمان سر به ره آرم چه حکايت باشد بنده ی پير مغانم که ز جهلم برهاند --- پير ما هر چه کند عين عنايت باشد دوش ازين غصه نخفتم که رفيقی می گفت حافظ ار مست بود جای شکايت باشد
|
Comments:
Post a Comment
|