Desire knows no bounds |
Sunday, June 26, 2005
"ماهی ها عاشق می شوند"
دوستش داشتم حالا نه که سوژه ی خاصی داشته باشه ها، اما آدماشو و بازی هاشونو کلی دوست داشتم کلی تر از اون تصاوير فيلم بود هوووووومممممم يه عالمه غذاهای خوش آب و رنگ و چرب و چيلی با جيليز ويليز روغن، اونم فک کن کجا؟ تو يه آشپزخونه ی رو به اسکله، از اون آشپزخونه چوبی های کاونتری که من عاشقشونم.. که يه عالمه تاقچه داره پر از شيشه های رنگ و وارنگ ادويه و مربا و ترشی و اينا، با از اون ميز چوبی گنده ها که هميشه ی خدا يه سبد حصيری روشه پر از کرفس و کاهو و گوجه فرنگی و خيار و تربچه و نارنج و ليمو... هوووومممم... با اون اجاق واقعنی ها و ماهی پخته شده تو اجاق که تو شيکمش گردو و انار و سبزی کوهيه... بعد از اون خونه چوبيا که پشتشون جنگله و از اون مدليان که با خيال راحت می تونی قلم مو برداری قاب پنچره شو رنگ بزنی.. بعد از اونا که وقتی می خوای بری خريد از جاده ی مه گرفته ی پر از برگ خيس دار رد می شی.. بعد تازه تر از اونا اون سينی های صبحانه و شام با اون ظرف های سفالی مرباشون منو کشته بود.. خلاصه که گمونم دوبار ديگه فيلمه رو ببينم زخم معده ای بگيرم نهادينه! رضا کيانيانشم زياد بود، به مقدار کافی. مضافن که من از سر زندان زنان هنوز از رويا نونهالی خوشم مياد همه ش. هووووم.. فيلم خوش اخلاق کننده ای بود خلاصه.. حيف شد که رفسنجانی رييس جمهور نشد.. يکی از معدود فرصت های خوش اخلاقی من رو از دست دادی!! پ.ن: من فکر کنم دلم خواسته برم کلاس آشپزی!!! اوقات فراغت خود را چگونه گذرانديد به همراه باقلا قاتق و فسنجون و ميرزاقاسمی! منم دلم از اين خونه های تو حياطشون درخت نارنج و پرتقال دار آشپزخونه چوبی دار رو به اسکله می خواد، جهت اطلاع خداوند متعال! آشپزخونه چوبی شم از اون چوب نارنجی های واقعنی باشه ها، نه از اين چوب اتو کشيده های ايکيايی!! |
Comments:
Post a Comment
|