Desire knows no bounds |
Thursday, June 23, 2005
به احمدی نژاد رای می دم
چون فکر می کنم اين آدم های دور گود نشين حرف مفت زن، اين جينگول وينگولايی که تا چشم باز کردن و پاشونو گذاشتن تو خيابون، خاتمی رو ديدن و هيچ تصوری از گذشته ندارن يادشون نمياد اون پيکان سبزرنگای کميته رو که به راحتی به خاطر جوراب يا يه خورده روژ لب بيچاره ت می کردن همينايی که نمی تونن تصور کنن اون موقع ها به خاطر يه دونه فيلم رد و بدل کردن چه قد تنمون می لرزيد از هر دو باری که با هم کلاسی پسرت می رفتی بيرون بی شک يه بارشو کميته می گرفتت به خاطر يه نوار محاکمه ی دادگاه يه آدم خلافکار حراست دانشگاه می خواستت و ممنوع الخروجت می کرد .... بعد فقط نشسته ن و حرف مفت می زنن و گل واژه سرهم می کنن نه سوادی دارن نه خط فکری نه هويتی نه چارتا کتابی نه روزنامه ای نه حتا به جز چت، اينترنتی نه عرضه ای نه هيچی کافيه يه ربع اضافه تر باهاشون حرف بزنی تا حالت از اين همه ابتذالی که تو وجودشون موج می زنه به هم بخوره نهايت برداشتشون از آزادی هم اينه که بتونن با لباس زير برن تو خيابون و تو سوپرمارکت سر کوچه دوست پسراشون رو ببوسن و باهاشون برن شمال بدون اين که کسی تو جاده بهشون گير بده ... يا يه مشت دايی جان ناپائون هايی که با حرفای دهن پرکن و چارتا اصطلاح روشن فکر مابانه می خوان دنيا رو به اسم خودشون بکنن ... دلم می خواد اينا يه بار ديگه اون جو اختناق رو بچشن اون فضای رعب و وحشت رو تجربه کنن اون روزايی رو که می ترسيدی حتا به دوست هم کلاسيت اعتماد کنی نمی دونستی کی خوديه و کی غير خودی اون روزايی که هر آدم ريش داری به راحتی به خودش اجازه می داد بهت توهين کنه و بازخواستت کنه و هيشکيم جرات نمی کرد صداش در بياد دلم می خواد دوباره اون دوران برگرده تا همين عوضی هايی که دم از بی عرضگی خاتمی می زنن، ببينم کدومشون عرضه دارن جلوی اينا وايستن اين مردمی که من دارم دور و برم می بينم، لياقتشون بيشتر از اينم نيست بايد به مرگ بگيرنشون تا به تب راضی بشن تازه به درک من که ديگه اين جا موندنی نيستم . . . . . . . خيلی دلم می خواست اين کارو می کردم تا همين امروز عصر تا همين امشب . . . . . . اما به اين فکر کردم که شايد به همين سادگی شايد دوباره سر يه لجبازی بچگانه شايد مثل هميشه ی لجبازی های ديگه م تنها تيکه های کوچيک شادی هام رو هم از دست بدم با همين يه برگه با همين يه تيکه کاغذ مگه هزار بار ديگه چوب لجبازی های از سر عصبانيتم رو نخورده م نه هرچند که هنوز يکی اون ته نشسته و مصممه که به احمدی نژاد رای بده اما من منصرف شده م گمونم که فردا روی کاغذ اسم رفسنجانی رو بنويسم و زيرش اضافه کنم "اين يک چپق نيست" هه آره می شه حتا از رای دادن به مردی که تموم جوونی مون رو آغشته ی ترس و تحقير و بی اعتمادی کرد، يه فانتزی ساخت من به رفسنجانی رای می دم و زيرش می نويسم اين يک چپق نيست |
Comments:
Post a Comment
|