Desire knows no bounds |
Monday, July 4, 2005
صبح که از دم خونه تون رد می شدم مطمئن بودم می بينمت
از خيابونتون که پيچيدم بازم مطمئن بودم سر ميرداماد که رسيدم هم سوار تاکسی که شدم هم اما تاکسی که راه افتاد با خودم گفتم لابد مثل هميشه ش زود رفته سر کار ... هاها اما زود نرفته بودی که نه و ده دقيقه داشتی می رفتی مطمئن بودم که می بينمت !! کارای کلاسم زياد شده درسا سنگين و سخت شده ن در مورد مردان حذف شده ی دوران خاتمی بود لکچرم به زور تمرکزمو حفظ می کردم اخمام اما باز نمی شدن که لکچرم عالی بود حالم افتضاح دوست ندارم خلوت تنها برگشتنم به هم بخوره از اين که گاهی به هم می خوره شاکی می شم کلی آقا اسبه جدی جدی اندشه سی دی هاش عالی بودن دوستش می دارم کلی صحبت فرمت کامپيوتر شد، گفت به خاطر مايا غصه نخوريا، دوباره مياد برات نصب می کنه !! بعد از نيم ساعت صحبت کردن با آقای جليس و طراحشون و با توجه به دوتا آقاهای قبلی به اين نتيجه رسيدم که اين جنابان طراح هم همچين چيز بيشتری از من سرشون نمی شه ها يحتمل فقط تجربه ی کاری شون بيشتره و چارتا اصطلاح دهن پرکن تر بلدن اميدوار شده گشتم خلاصتن آخه قيافه ش بعد از ديدن پلان و پرسپکتيو جالب بود کلی فک کنم خيال کرده بود خالی بسته م از اساس تازه بهشون توصيه کردم با گيزا کار کنن تا رستگار بشن بميرم واسه اين معمارا با اون تعصبشون رو کد و تری دی با فروشنده جان بسی خنديديم سر تلفن کله ی صبح امروز بابت يادآوری فيلم ها به هر حال ايده ای بود برای خودش هاها به سلامتی امروز کليه ی همسايگان جديد زيارت شدن تصادفن ديدم يکی ترمز کرد بدجور و شروع کرد به بوق زدن و دست تکون دادن نگو آقا اسبه ست به رسم همسايگی رسوندتم بعدم تو راه گفت داريم يه انجمن مايا می زنيم، اگه دوست داشتی بيا غلط نکنم اون رفيقش هنوز باهاش در تماسه! بعدشم که ظاهرن اين ماياکارها کلی واسه خودشون افاده دارن و ادعا و اينا بعد اين جورياست که دو عدد پروژه ی جديد تعريف می کنم برا خودم: مايا و ويولن ميام خونه و عزا می گيرم بابت تلفن ها دارم کاری رو می کنم که هيچ حوصله شو ندارم می شينم کاپيتان کورلی نيکلاس کيج رو می بينم و ياد دوست آبی ميفتم خوشم مياد از نيکلاس کيج از اين آقاهايی که نگاهشون مهربونه خوشم مياد می رم زير دوش آب سرد و بعد خيساخيس گوله می شم زير پتو به حرفای ديشبمون فکر می کنم به روياها و سوداها نمی دونم چرا ته دلم قرصه که اتفاق ميفتن حتا شک هم ندارم و اين عجيبه فقط زمانشو نمی دونم بايد زمانشم تعريف کنم به گمونم اين روزها تنها چيزی که سر پا نگرم داشته همين روياهامه و چون بعضياشونو به دست آورده م اووووه تا دچار اعتماد به نفس شده م که بقيه شون رو هم به دست خواهم آورد بی شک به سلامتی چيزيم که اين جا زياده اعتماد به نفسه خلاصه که يه پا دريمرزم اين روزا البته از نوع غير پورنوش تو اين فيلمه يه ساحل يونان داشت که کلی تا خوشگل بود اينم اضافه شد به ليست کروز و کارائيب و مديترانه و اسکاتلند و سوئد و الخ هيچی غيرقابل جبران تر از اعمادی نيست که از دست رفته باشه وقتی اعتماد نداشته باشی همه چيو با عينک ترديد و بدبينی می بينی فکرای عجيب غريب می کنی و از طرف برا خودت يه هيولا می سازی یعد درست وقتی که نيم ساعت بعدش اصل ماجرا برات رو می شه کلی تا شرمنده می شی پيش وجدانت از پيش قضاوت ها و حرف هايی که صرفن بر اساس حدس و گمان زدی حدس و گمان بی اعتمادانه بعد نگاه می کنی می بينی اووووه به چه سادگی با چارتا کلمه همه چيو بردی زير سوال و هيچ راه برگشتی باقی نذاشتی بعد يادت مياد پارسالو بعد تازه می فهمی اين ور معادله بودن چه مزه ای داره چه همه دردناکه چه همه سخته تو تموم اين سال ها هيچ وقت قد امسال از ته دل دلم نخواسته بود که از ايران برم سعيمو می کنم که برم در اولين فرصت همه ش تو فکر اون دعوته م دعوت هفته ی آينده دلم می خواد بدونم جوابم چيه ته دلمو می دونم چی می خوادا اما اين که چه جوابی خواهم داد رو نمی دونم جالبه که خودم هم نمی تونم عکس العمل های خودمو پيش بينی کنم به سلامتی !! از وقتی مطمئنم که تلفن هام ديگه زنگ نمی زنن کابوس هام قطع شده ن حالا می فهمم که چه اثر روانی غليظی روم داشته ن اميدوارم دوباره چيزی خواب آرومم رو به هم نزنه برام خيلی مهمه که لااقل از اين يه بابت خيالم راحت راحت باشه |
Comments:
Post a Comment
|