Desire knows no bounds |
Thursday, July 7, 2005
اين جور دوستی مونو دوست دارم
اين جور دوست داشتنتو اين جور دوست داشتنمو دوست دارم تصويرامونو دوست دارم قصه بافيا و خيال پردازی هامونم دوست دارم زبون همديگه رو فهميدنمونو دوست دارم يه جاهايی همديگه رو نفهميدنمونم دوست دارم خلاصه که الان خوبم قبلنا به هزارتا چيز ديگه هم فکر می کردم اما الانا ديگه فکر هيچيو نمی کنم الانا با اين که همه چی سختمه، اما آرومم هم هست می دونی شايد چون ديگه چيزی برای از دست دادن ندارم شايد چون حتا چيز زيادی برای به دست آوردن هم نداشته باشم اگه هم چيزی مونده باشه قاعدتن بايد چيزی باشه از همين جنس از جنس همين تصويرهای پر نقش و نگار خوش آب و رنگ از جنس همين تيله های کوچيک شفاف ساده ی رنگی همين دغدغه های کوچيک دم دست حالا ديگه آروم تر و محکم ترم حالا خيالم راحته که تنها نيستم شايد بيشتر وقتا هيشکی کنارم نباشه اما اون دور دورا هميشه يکی هست که زبونمو بلده حتا اگه نفهمتم و اين شايد تنها چيزی باشه که تو اين روزای سرد و سخت دونستنش خوبم کنه و گرمم کنه و آرومم کنه و بهم انرژی بده تا بتونم هنوزم راه برم و هنوزم اميدوار بمونم و هنوزم خيال کنم که يه روزی می رسه که می شه حتمن می شه *: |
Comments:
Post a Comment
|