Desire knows no bounds |
Saturday, August 20, 2005
آی دی ش همه ش روشنه
دلم پر می کشه براش وقتی می بينمش که هست اما به خودم حق سلام کردن نمی دم من آدم خداحافظی ام حق سلام دوباره و چندباره رو ندارم ياد درکه ميفتتم و ياد اون درخت بزرگه ياد دستای بزرگ و مهربونش ياد اون جعبه هه که هرروز درشو باز می ذارم تا آهنگش بپيچه توی اتاق نمی خوام سوگواری کنم هنوزم يکی از عزيزترين هامه هنوزم هر روز دلم براش تنگ می شه هنوز مثل قبلنا در موردش حرف می زنيم با بچه ها انگار که اين جاست انگار که با هميم هنوزم اما فکر می کنم بلد بودم خوبش کنم حاضر بودم هر کاری براش بکنم تا خوش حال شه تا بخنده نه فقط از اون لبخندای معروفش ها نه از اون خنده های واقعنی ش ... هومممممم نمی خواستم اين جوری شه که فقط دوست داشتم مواظبش باشم مثل يه چيز خيلی مهم خيلی عزيز خيلی با ارزش نمی خواستم اين جوری شه که |
Comments:
Post a Comment
|