Desire knows no bounds |
Thursday, August 4, 2005
" برای چه پا به زندگی من گذاشته ای؟
... تقصير توست که بار ديگر مرا متوجه زندگی کرده ای. قبل از آشنايی با تو، آن چه را که در زندگی آرزو داشتم به دست آورده بودم: عاقبت تنها شده بودم. تمام عکس های مارتزيا را سوزانده بودم. چهره او را ديده بودم که چگونه در ميان شعله های آتش کج و کوله می شد و می سوخت. دخترانی را که به اين جا می آمدند تا با من عشقبازی کنند، حتا تا دم در همراهی نمی کردم. ... ولی به خاطر تو، ممکن است حتا بار ديگر شغل خود را از سر بگيرم. شايد بار ديگر به سرم بزند که واقعا ارزش دارد تا انسان خود را به جايی برساند، معروف شود. تمام روزهايم به آينده ای معطوف خواهند شد. بار ديگر با زهر نقشه ها و برنامه ريزی ها، مسموم خواهند شد. بار ديگر خواهان سعادت خواهم شد! و حق خود خواهم دانست که آن سعادت، زودگذر هم نباشد. بلکه تا ابد طول بکشد..." عذاب وجدان --- آلبادسس پدس پ.ن: عجيبه که من اين همه خودمو لا به لای نوشته های اين نويسنده پيدا می کنم. |
Comments:
Post a Comment
|