Desire knows no bounds |
Wednesday, September 7, 2005
امروز قرار بود سر کلاس تاک تو هر رو ببينيم، که می شد بار سوم.. اما نه که من ساعت ده صبح از خواب پريدم، اينه که جاش نشستم ارا گوش دادم و ايستگاه آبشار پرويز دوايی خوندم. از مجله فيلم های قديمی دوست داشتم نثر پرويز دوايی رو. بعد چند ماه پيش با خوندن مقدمه ی تنهايی پر هياهو، دوباره کلی تا دلم هوای نوشته هاشو کرده بود، و هوای پراگ رو هم البته!
کتابه رو يه نفس خوندم.. نه که همه ی قصه هاش خيلی عالی باشنا، نه.. اما قلم گيرايی داره اين بشر.. بعدشم که آخرين کتاب محبوب من عجالتن کافه ای زير درياست. مجموعه داستان های کوتاه استفانو بننی. به قول ايمان هر کی نخونتش خره! اين بچه دستی دستی ما رو داستان کوتاه خون کرد رفت پی کارش. |
Comments:
Post a Comment
|