Desire knows no bounds |
Thursday, October 20, 2005
کساني اينجا بوده اند
خيابان خالي يعني يا شهر مرده يا از رنجي همگاني، افسرده دل بي تاب يعني يا بي قراري براي قراري که خواهد آمد يا قراري که اي کاش مي گذاشتيم و ديگر گذشت لابد خيال مي کنيد سطر بعد خواهد بود «در خياباني خالي بي قرار ايستاده ام براي قراري که دلم مي خواست بگذاريم و گذشت» نه نه در خياباني خالي ام نه پاي هيچ قول و قراري پاي درختي ايستاده ام که اصلا کاري ندارد من کي ام فقط با برگهاي زردش يادم مي آورد که عشق هايم اينجا بوده اند روزي حالا رفته اند و گاهي دلتنگي مي کنند دلتنگي بعد از رفتن چه فايده دارد چقدر بگويم «داشتن مترادف بي تفاوتي است» ماه می |
Comments:
Post a Comment
|