Desire knows no bounds |
Tuesday, October 4, 2005
می دونی
تا وقتی نداشتن يه چيزيو از نزديک ِ نزديک تجربه نکرده باشی قدرشو نمی دونی که اما هميشه وقتی قدرشو می فهمی که ديگه نداری ش و ديگه نمی تونی داشته باشی ش، يا ديگه برای داشتنش ديره بعد هی هربار با خودت عهد می بندی که يادم باشه دفعه ی بعد، قدر وقتامو بدونم فرصت هايی که واقعنی متعلق به خودمه رو بی خودی از دست ندم بی خودی ِ مغرورانه يادم باشه لحظه هامو با چنگ و دندون نگر دارم سِيوشون کنم اما... |
Comments:
Post a Comment
|