Desire knows no bounds |
Monday, October 3, 2005
wow
تا حالا نشده بود يه سلکشن هديه بگيرم که هيچ آهنگی شو نزنم بره جلو دقيقن دقيقن هيچ آهنگی شو بعدشم با يه عالمه مشترکات با سلکشن آخريه ی خودم بعدم با همون حسه که خودم داشتم سلکشنه رو می زدم و بعدم لابد با همون حسه که سلکشن خودمو براش رايت کردم بهش دادم کاسه های سفالی با گل های کوچيک آبی و چشم هايی که می دونستم برا چی يه وقتايی نم اشک می شينه توشون . . . خدايا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من |
Comments:
Post a Comment
|