Desire knows no bounds |
Friday, November 4, 2005
سرگردان مانده
جايی ميان نفرت و عشق عشق که نه دوست داشتن کهنه ای که شايد حالا تنها ردش به جای مانده باشد يا عادتش زن سرگردان مانده ميان نفرت، عشق و تحقير تحقير که نه شکافی عميق که هر روز چرکابه اش مشام را می آزارد و مرهمش حتا زمان هم نيست زن را نگاه می کنم با زن غريبه ام اما دردهايش را می شناسم دردهايش را درد می کشم زن را می گريم |
Comments:
Post a Comment
|