Desire knows no bounds |
Saturday, November 5, 2005
هيچی بدتر از اين نيست که اصولت رو هم ببری زير سوال
تنها مولفه های باقی مونده ت هم بشکنن هيچی نداشته باشی که بتونی با اطمينان به اصالتش ازش حرف بزنی خيلی بده مجبور باشی از چيزهايی حرف بزنی و دفاع کنی که خودت مدت هاست بردی شون زير سوال که خودت مدت هاست بر خلافشون عمل می کنی خيلی بده که يه هو چشاتو باز کنی و ببينی هيچ چيز قابل استنادی نمونده دور و برت چيزی که بتونی بهش افتخار کنی بتونی محکم و مطمئن ازش حرف بزنی اين جوری يه هو همه ی قواعد آدم به هم می ريزه همه ی مرزها و اصل هاش زير سوال می ره اين جوری آدم به خودش شک می کنه به اصالتش به حقانيتش به ادعاهاش به توانايی هاش به ارزش هاش به اين که اصلن ديگه ارزش داره يا نه خيلی بده که از چشم خودت بيفتی که خودت رو به چشم يه موجود بی ارزش هرجايی نگاه کنی خيلی بده که خودت جلوی چشم خودت بشکنی اين جوری ديگه هيچی باقی نمی مونه هيچی |
Comments:
Post a Comment
|