Desire knows no bounds |
Wednesday, November 16, 2005
ديشب باباتو ديدم، آيدا
سوال اصلی فيلم اين است که اين سرک کشيدن به زندگی آدم ها چه قدر درست است؟ ما در واقع بخش عمده ای از آزارهايی که ما به کسانی که دوستشان داريم می رسانيم ناشی از اين است که به زندگی آن ها، به "يواشکی" آن ها سرک می کشيم و اصرار داريم مسائل پنهان را بيرون بکشيم. فرقی هم نمی کند چه نوع دوست داشتنی باشد؛ زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند يا دو دوست. اين اصرار برای سرک کشيدن البته از نگرانی های مان سرچشمه می گيرد و لی نتيجه ی خوبی ندارد، چون هم تو را آزار می دهد و هم طرف مقابلت را. ممکن است آدم خيلی راغب باشد که نامه ی خصوصی کسی را که دوست دارد باز کند و بتواند ببيند در واقع با چه آدمی دارد زندگی می کند، اما تجربه ی ميليون ها ساله نشان داده که آن نامه را نبايد باز کرد. چون چاره ای نداريم جز اين که بر مبنای اعتماد متقابل با هم رفتار کنيم. اگر اعتماد را ايجاد کنيم آن احساس مسئوليتی که طرف نسبت به ما پيدا می کند خيلی تاثير گذارتر و نتيجه بخش تر است تا سرک کشيدن به قصد باخبرشدن از خلوت آدم ها. همه ی فيلم آيدا در مذمت سرک کشيدن است. يعنی اگر ساناز سرک نکشيده بود و نمی آمد به آيدا بگويد که ديشب باباتو ديدم، ممکن بود زندگی به راه خودش ادامه دهد و هيچ اتفاقی هم نيفتد. رسول صدرعاملی --- مجله فيلم ××××× - هر آدمی "يواشکی" ِ خودش رو داره. - زندگی خودت رو بکن، آيدا. ××××× فيلم منو ياد نيمه ی پنهان انداخت باز. و باز همون تعارض قديمی، منی که به راحتی و صراحت به خودم حق داشتن نيمه ی پنهان رو می دم، چه قدر حاضرم همين حق رو برای بقيه هم قائل بشم، مخصوصن برای نزديکانم، برای کسانی که دوسشون دارم. و باز همون تعارض قديمی، منی که معتقدم کسی نمی تونه من رو قضاوت کنه چون تو شرايط من نيست، پس چرا برای خودم حق قضاوت در مورد ديگران رو قائل می شم. حالا گيرم قضاوت هم نه، اما چرا اين همه واکنش نشون می دم. ياد حرف های آقای دکتر يک شنبه ها ميفتم: هيچ وقت سوالی رو که جنبه ی شنيدن جوابش رو نداری، نپرس. هيچ وقت دنبال کشف رازها و روابطی که تحمل هضم کردن يا پذيرفتنشون رو نداری، نباش. به زبون ديگه: زندگی خودت رو بکن، آيدا. |
خلاصه کاش یکی ۳-۴ سال پیش اینو به من میگفت
چه دیر اینجا رو پیدا کردم