Desire knows no bounds |
Tuesday, November 29, 2005
از الاناست که دلم می خواست با يکی حرف بزنم تا خود صبح
تا خيالم راحت شه که آخيش صبح شد بالاخره تموم شد .. اما يکی هه نيست که . . . از اين شبای کش دار طولانی تنهايی که صبحاشون به جای فردا، پس فردا از راه می رسه بدم مياد پ.ن: تنهايی ِ واقعنی خوب نيست اصن خوب نيست اشتباه می کردم! |
Comments:
Post a Comment
|