Desire knows no bounds |
Monday, November 7, 2005
با تيله ها که حرف می زديم
از دغدغه هاشون، از ناراحتی هاشون، از زخماشون که می گفتن می ديدم يه چيز پررنگ مشترک تو حرفاشون هست اون عدم امنيته اون شک و ترديده اين که اون رابطه اون قدر بهت امنيت و اطمينان نده که بتونی بر شک و ترديدهات غلبه کنی بتونی اتفاق ها رو خوش بينانه نگاه کنی بتونی با خيال راحت دچار رابطه هه بشی اگه رابطه بهت امنيت خاطر نده هميشه در تعليقی نمی دونی جات کجاست اين باعث می شه با کوچک ترين سيگنالی به شک بيفتی هر اتفاقی رو بدبينانه تعبير کنی هر حرفی رو برای خودت سوء تعبير کنی اين جوری کم کم اعتماد به نفست رو از دست می دی آرامشت رو از دست می دی هی احتياج داری به يه چيزی که تاييدت کنه خيالتو راحت کنه جای پاتو سفت کنه اما چون رابطه هه اين حسو بهت نمی ده دچار تنش می شی کلافه می شی نا آروم می شی . . . خسته می شی بعد خيلی بعد وقتی از رابطه هه ميای بيرون تازه يه نفس عميق می کشی يه نفس خيلی عميق |
Comments:
Post a Comment
|