Desire knows no bounds |
Tuesday, November 15, 2005
به سلامتی يکی از بدترين امتحان های تاريخ زندگانی م رو دادم!
تو اين يه سال و نيمه کلی شاد و مسرور بودم که لااقل اين دپارتمان زبان های غير انگليسی عقلشون می رسه که سواد دانشجو رو محک بزنن، نه گنجينه ی حفظيات شب امتحانش رو. واسه همينم امتحان هاشون مطلقن منوط به درس خوندن شب امتحان نبود و اگه در طول ترم مطالب درسی رو ياد می گرفتيم، به راحتی امتحان ها رو پاس می کرديم. اما به سلامتی اين امتحان گنده هه، عينن مثه امتحان های آخر ترم کانون بود. شب امتحان کلی ميشستيم لغت حفظ می کرديم، اما تو امتحان چيزايی ميومد که يک کدومش تو کتاب نبود و به چشمون نخورده بود از اساس. يعنی در واقع امتحانه هيچ ربطی به دروس طول ترم نداشت که نداشت. اين امتحانه هم کاملن همون مدلی بود. يعنی دفترچه رو هرچی ورق می زدی، چار تا لغت آشنا به چشم نمی خورد. من که همه شو کاملن احساسی (!!!) زدم رفت. از اون طرف درد وجدانم هم از بين رفت بابت درس نخوندن، چون اگه درس هم خونده بودم بازم هيچ فرقی نمی کرد از اساس. خلاصه که يحتمل افتاده بيدم اين بار. |
Comments:
Post a Comment
|