Desire knows no bounds |
Friday, February 17, 2006
گاهی وقت ها آدم يه تصويرايی تو ذهنش می سازه
بعد بهشون فکر می کنه فکر می کنه فکر می کنه بعد نه که خيالن يعنی نه که اتفاق افتادنشون خيلی دور از ذهنه اينه که فکر می کنه اوووووه چه همه اتفاق بايد بيفته و شرايط عوض شه تا اين تصويره واقعنی بشه اما يه وقتايی بدون اين که چه همه اتفاقی بيفته و شرايطی عوض بشه يه هو می بينی که اهه تصويره ايناهاش که داری زندگی ش می کنی .. هيچی ديگه غيرمنتظره ست خوب مخصوصن وقتی فردا صبحش چشماتو باز کنی و ببينی خواب نبوده .. من دوست دارم اين جوری تصويرامو زندگی کنم تصويرايی که ساخته مو هرچند دلم می خواست شرايطشونم همون جوری باشه که دلم می خواسته اما نه که هميشه بايد يه جای کار ايراد داشته باشه و نه که هيچی پرفکت پرفکت نمی شه و نه که اگه بخوای پرفکشنيست باشی و همه چی رو بذاری واسه وقتی که همه چی مهيا باشه، اين جوری کلی از چيزايی که دلت می خواد رو از دست می دی يا خيلی دير به دستشون مياری اينه که کم کم ياد می گيرم که ديگه نشينم به انتظار معجزه و پکيجش حد اقل تيکه کوچيکای زندگی مو ديگه زندگی کنم که همون قد کَمايی رو که دستم بهشون می رسه رو .. the significance of the trivials in the life .. |
Comments:
Post a Comment
|