Desire knows no bounds |
Sunday, April 9, 2006
استاده شروع کرد به توضيح دادن معماری امروزه، معماری پسا پسا مدرن! که يعنی اگه تو معماری پسامدرن، شروع کردن به ساختار شکنی و فولدينگ و نمايش فضاهای آبستره، حالا موج جديد معماری حتا ديگه اون کار رو هم نمی کنه، يعنی فقط مياد فضاهاشو تو سايبر خلق می کنه و يه ماکت کاملن انتزاعی ارائه می ده که با امکانات فعلی از اساس قابل ساخت نيست، و فقط می تونه در دنيای سايبر يا ديجيتال وجود داشته باشه. ارزشش هم به اينه که چون در موردش فکر شده، چون تصور شده، و چون تصويرها نگاشته شده ن، پس اثری خلق شده و همين صرف خلق کردن کافيه تا خالق رو ارضا کنه.
بعد داشت می گفت که اين تکنيک نمياد جزئيات فنی و اجرايی کار رو کم رنگ کنه، به تمام اون ها هم توجه می شه، اما نهايتن می دونيم که امکان به تحقق پيوستن همچين پروژه ای لااقل عجالتن ممکن نيست، اما اگه بشه، چی می شه! بعد اومد تعميمش داد به زندگی روزمره ی ما آدم ها، و اين که ما انسان امروزی عصر پست مدرن، زيادی پرفکشنيست و ايده آل گراييم. و همين باعث نااميدی مفرطمون می شه. اين که می دونيم چی دلمون می خواد، اما معمولن خواسته هامون با هنجارهای دور و برمون نمی خونن، اينه که افسرده می شيم از اين همه ناتوانی و استيصال. پس حالا که گير افتاديم اين وسط، بيايم لااقل پامونو بذاريم اون پله بالاييه، بشيم پساپسامدرن، بيايم اون تصوراتمونو، اون ايده آل هامونو، اون پيک های توی ذهنمون رو يه جوری پياده ش کنيم، با خط، با تصوير، با رنگ، با کلمه، با هر چی. در همون لحظه اون ذهنيت ما خلق می شه، به وجود مياد، حقيقی نيست، اما واقعيه، چون وجود داره. چون من ِ خالق می بينمش و می تونم حتا اون رو به توی مخاطب، به توی بيننده، توی شنونده يا توی خواننده نشونش بدم. و به همين سادگی مخلوقم رو به تعداد مخاطبينش تکثير کنم. می تونم با اثری که خلق کرده م زندگی کنم، حرف بزنم، واکنش هاشو حدس بزنم، مواظبش باشم، و... ، در دنيای سايبر اما! ... داشتم فکر می کردم که الردی حدود چهارسال و خورده ايه که دارم وبلاگ می نويسم. قبلش هم مرض نوشتن داشتم. چهارتا سررسيدنامه ی چهار سال دبيرستان، دو تا دفتر گنده ی سياه، و... . اما بيشترشون روزنگار بوده ن، يعنی بر اساس اتفاقات يا آدم های واقعی نوشه شده ن. بعد با خودم فکر کردم که اين بار بيام تصورها و خيال ها و روياها و کابوس ها و توهم هام رو هم قاطی شون کنم. به طوری که ديگه مرز بين واقعی و غيرواقعی قابل تشخيص نباشه. جوری که برای مخاطب سوم شخص ديگه معلوم نباشه که کدوم قصه واقعن اتفاق افتاده، کدوم آدم واقعن وجود خارجی داره، کدوم سفر واقعن پيش اومده، و ... . می تونم از حالا به بعد آدم ها رو، اتفاق ها رو، مکان ها رو، و خاطره ها رو خودم بسازم. بی اون که ما به ازای يک به يکی براشون وجود داشته باشه. فک کن مثلن يه چيزی مثه رئاليسم جادويی و جريان سيال ذهن، اما خوب با مدل من اسمش می شه ايلوژنيسم جادويی يا يه همچين چيزی. بعد نه که خوشم اومد خودم از ايده م (!)، و بعد نه که فک کنم کلی دست آدمو باز می کنه واسه هر چيزی نوشتن، اينه که ولکام تو د کلاب! .. يعنی فکرشو بکن! ممکنه اين استاده که همين الان در موردش نوشتم از اساس وجود نداشته باشه يا شايدم وجود داشته باشه، اما اصن همچين حرف هايی نزده باشه. اصن شايدتر اين که سبکی به نام معماری پساپسامدرن نداشته باشيم هنوز! هووم؟ از حالا به بعد من می شم خالق کلمه ها، آدم ها، و اتفاق هايی که اين تو نوشته می شن، ودر دی اگزيست اور نات. |
Comments:
کتاب "ژاک قضا و قدری و اربابش" رو خوندی؟
Post a Comment
|