Desire knows no bounds |
Wednesday, April 26, 2006
هديه ای رو که به ويانی دادم خودم هم کلی دوست داشتم. کلن از خريدن اين جور هديه ها کلی خوبم می شه. از اون چيزاييه که می دونی تا هميشه می مونه باهاش، البته اگه استفاده ش کنه!!
نمی دونم چرا ناخوداگاه از نگاه کردن بهش اجتناب می کردم. فکر می کرددم تمام اين دوست داشتنی رو که داره به من نشون می ده، پر از نبايده. و فکر می کردم اگه اونی رو که باهاش ازدواج کرده اين جوری دوست می داشت، چه قدر می تونست خوشحال و راضی باشه. خوشحال نيست؟ نمی دونم.. اما نه گمانم. دوسش نداره؟ هوومم.. بايد داشته باشه.. اما بازهم نه گمانم که به قدر کافی.. |
Comments:
Post a Comment
|