Desire knows no bounds |
Thursday, May 4, 2006
اصن من قربون اين عمه ی جيگرم هم می رم حتا که اين قد گله.
امروزم باهم کلی تو راه نمايشگاه گوجه سبز حورديم و همديگه رو درک کرديم هی! ××××× به سلامتی دو روز رفتم نمايشگاه کتاب و حتا پام رو هم تو سالن انتشارات داخلی نذاشتم. اين يعنی که پير شديم رفت. ولی کلی کتابايی که خريدمو دوست دارمشون. استاد کده کماکان سوئيت ترين استاديه که تا حالا تو نمايشگاه ديده شده. هر سال که می رم نمايشگاه کتاب، امکان نداره ياد نمايشگاه سال اول دانشگاه نيفتم، امکان نداره. هر بار که از جلوی اون پارک جنگليه رد می شم، يادم مياد که چه قد هميشه دلم خواسته بود يه سال با تو بيام اين جا. من عاشق هوای ابری و نم بارون تو نمايشگاهم. بيشتر از اون عاشق جاهای کلی پر از کتابم. هيچی به اندازه کتاب فروشی اين قد خوبم نمی کنه. جای خواهر کوچيکه هم خالی بود بسی. ××××× ظهر الف ميم زنگ زد که برای شب خودش بهم بگه. با اين که نمی رم، اما کارش سوئيت بود کلی، از اين پسره ی مغرور هم بعيد بود يه نمه. لحن حرف زدنش منو ياد اون شب بعد از کنسرت نوری انداخت.. ××××× آقای از انگليس آمده همونی بود که پونزده سال پيش رفته بود. کلی دچار ياد ايام شديم و تو دلم بسی خدا رو شکر کردم که الف ميم جان حاضر نبودند اون شب!! نون ازم پرسيد: تو بچه هم که بودی همين شکلی بودی؟ گفتم: يعنی چی؟ گفت: يعنی که داشتم حرفاشو با مامانت در مورد تو می شنيدم عصر، بعد ديدم که به سلامتی انگار از همون وقتا همين مدلی بودی که الان هستی! تو دلم گفتم: هه، اگه اين جوری می بود که عمرن الان اين جايی می بودم که الان هستم. گفت: هنوزم کلی دوست داره ها. گفتم: هه!! .. ××××× بايد اعتراف کنم که الان که سر شبه به شدت داره دلم می خواد مهمونی امشبو برم. اما نمی رم که! چون اصولن اراده م در تحريم کارهايی که مطابق ميلمه به شدت محکمه!! ××××× همممم داشتم فکر می کردم که اگه يه کوچولو صبر کرده بودما، چه قد همه چی ممکن بود فرق کنه! اصلن رت باتلر خر است! ××××× سفارت اسپانيا دعوتمون کرده به يه تئاتر از چيستا يثربی که به اسپانيايی اجرا می شه. بعد مايکل هم هست! ××××× رستوران گياهخواره باعث شد دريابم که استاد زيبايی شناسی مون کلی آدم خوش فکريه. ××××× بچه ها ازش خواستن سن منو حدس بزنه. گفت از نوع حرف زدنشون مشخصه که از هم نسل های ما هستن!! ××××× هاها کتابامو! کلی خوش تيپن!! ××××× شديدن Brokeback Mountain و Crash رو دوست داشتم. با اين تيکه های سکس اند د سيتی هم کلی حال می کنم. با نمکن. کتاب هم دارم دوباره می خونم. دارم باهام دوست می شم. هی هم ته دلم فکر می کنم که نرفتنی هستم. يعنی نه که اقدام نکنم ها، ولی اميدوارم ويزا ندن بهم!! ××××× استيک مداليون بولوار يکی از مايلد ترين و لذيذترين و يواش ترين استيک های دنياست و خدا را شکر که تيله ها هم همگی متفق القول از آب درآمدند و سر من بر جای خود باقی ماند. هووممم دوستيم هنوز کلی با هم. هر بار که جمع می شيم، ياد فيلم ضيافت ميفتم. شيش تا آدميم، شديدن متفاوت. و شديدن قابل حرف زدن و درک کرده شدن. دوستمون دارم. امشبم يقينن عکس هامونو برا شيشمی مون می فرستم. هنوز هم معتقدم کانادا خر است و من تنهامه شديدن. منم موافقم که از خانومه ی کافه پاييز خوشم نمياد، با اين که آقاهای خوش رويی داره. و کافه مخصوصشم اصلن مالی نيست. خدا رو شکر که سه تا توت فرنگی روی کيک رو خوردم لااقل. من خوبمه با تيله هام و از اين بابت کماکان خوشبختم. ××××× نه که تهران کوچيک شده، اينه که آدم هی دوستای ناديده می بينه! يعنی آدم نمی بينه ها، اونا آدمو می بينن! ××××× يک تکه نان هم بد نبود. چهار شنبه سوری رو بيشتر دوست داشتم اما. تو يک تکه نان، رضا کيانيان خودش رو به نقشه تحميل کرده بود. صدا و تيک هاش به نقش هاش نمی خورد. |
Comments:
Post a Comment
|