Desire knows no bounds |
Monday, May 22, 2006
بعضی روزا خيلی يواشن
يواش و آروم و بی دغدغه مثه روزای پرتقالی قبلنا بعد دلم واسه همچين روزی تنگ شده بود که دوستمه که می تونيم مثه دوستای قديمی باشيم با هم بی تنش و بی حرف و حديث و بی حاشيه بعد دوستمه که ديگه بدقلق نيستم مثه قبلنا که می تونم خيلی چيزارو بفهمم جديدنا واسه همين خوبمه باهات بعد اصن يه همچين روزای هوای نيمه ابری هيچ کار مهم نداشتن بی برنامه ريزی سر از يه جاهای جديد درآوردنو هم دوستمه ديش ديش ديش آخرش آدرس خونه ی فرمانيه مو پيدا کردم فرمانيه - کنار پارک - نبش کوچه ی مهر دقيقا همون خونه هه بود که مال منه فکر کنم صاحباش هم لازمش ندارن، چون يه عالمه وقته که هيشکی توش زندگی نمی کنه فقط نه که نمی دونن من اين همه دلم می خواد خونه شونو اينه که نمی دنش به من تازه از اون خونه هاست که فک کنم باغبونشم کوين کاستنره يه عالم تا حياط ِ درخت ِ ميوه دار داره حالا اگرم پولمون به اين نرسيد، اون خونه هه تو کوچه ی گل رو هم دوست داشتم فرمانيه - کوچه ی گل - پلاک شيش ولی دلم نبش مهر گير کرد رفت پی کارش فکرشو بکن؟ هاها می دونم که بلدی فکرشو بکنی! البته بماند که به چه طرائقی خونه هه رو تهيه کرديم D: بعد اصن همه ی کاخ گردی مون يه طرف حتا ميلک شيکه و مورچه ای که معلولش کردم هم همون طرف اما اون يه تيکه پابرهنه رو چمن و تو جوب ِ آبِ سرد دار راه رفتنم يه طرف از اساس روحمو تهويه مطبوع کرد رفت پی کارش بعد من خوبمه که هنوز از اين روز يواشا در زندگانی وجود دارن و اينا پوووونصد تا *: |
Comments:
Post a Comment
|