Desire knows no bounds |
Thursday, June 1, 2006
سر به کرشمه بالا آوردم تا نگاهش کنم
و خوب می دانستم سايه ها قابل رويت نيستند مگر آن ها را در خوابی يا خيالی ديده باشی و من بی خواب و بی خيال چشم ِ محال می چرخاندم به شناختنش حالا ديگر به وضوح دستانم می لرزيد.. عروسم می شوی؟ حالا ديگر به وضوح دستانم می لرزيد دلم و چشمانم حالا ديگر گيج تر از هميشه تاب می خوردم بر لحظه دو نفس مانده به بی هوشی بر سقوطی که انتها نداشت می لرزيدم بر بذل ِ بخشش بکارت روحم به حلال هر آئينی مرد من مرد من فارغ شده بودم يک دم از کلاف بود و نبود بی نياز از تحليل دل گير عشق و تبعيد زيباترين احساس مان به دورترين مراتع سبز هم آوا با دانه ی لوبيا در لحظه ی شکاف درد آخرين گلبرگ هايم حالا می توانستم تنها برای خود گريه کنم |
Comments:
Post a Comment
|