Desire knows no bounds |
Monday, June 12, 2006
از حرفای دورو بريام هی دارم می فهمم که بزرگ و جاافتاده و صاحب سبک شده م
بعد يه چند قدم ميام عقب و خودم و دنياهای مختلفمو از دور نگاه می کنم و لبخندم می شه راست می گی تو هم چين هم داره بهم سخت نمی گذره تقريبن تمام چيزايی که هميشه خواسته م رو دارم و خيلی از کارهای نکرده رو کرده م و هم خدا رو دارم و هم خرما رو اگه غر هم می زنم از باب زياده خواهی و راحت طلبی و بلند پروازی مه وگرنه که در مقايسه با همين دور و بری های نزديکم هم حتا کلی وضعم پادشاهانه تره بعد خوب آروم هم هستم تازه و بفهمی نفهمی يه کوچولو احساس قدرت مندی هم دارم می کنم اينا خلاصه |
Comments:
Post a Comment
|