Desire knows no bounds |
Sunday, June 25, 2006
می دونی.. هنوزم داگ ويل يکی از محبوب ترين فيلمامه.. فيلميه که بارها و بارها تو زندگی روزمره م بهش رسيده م..
آدم ها تقصيری ندارن.. اين خود مائيم که با خوش بينی به آدمای دور و برمون اجازه ی نزديک شدن می ديم.. نزديک شدنی که خواه ناخواه انتظارات و توقعاتی رو ايجاد می کنه.. باعث خلق موقعيت های سوء استفاده می شه.. آدم ها رو بد عادت می کنه.. کم کم حريم ها فراموش می شه.. خيلی چيزها عادی و پيش پا افتاده می شه.. تا عاقبت يه روز چشم باز می کنی و می بينی همه چی درهم شکسته و فرو پاشيده.. نه که تقصير تو باشه يا من ها، نه.. هر کدوممون يه گريسيم.. و آدم های دور و برمون آدم های داگ ويلی.. اين يه معادله ی دو طرفه ست.. فقط می دونی بديش چيه؟ بديش اينه که تو، توی خسته ی از راه برگشته، ديگه نمی تونی زير سايه ی هيچ درختی با خيال راحت پاهاتو دراز کنی و خسته گی در کنی.. هيچ جا نمی تونی خودتو رها کنی به دست خيال هات.. به محض اين که به درخته تکيه بدی، ولو برای يه مدت خيلی کوتاه، بايد بدونی که تو يه "گريس" شدی و اون يه آدم "داگ ويل" ی، يا بالعکس.. بايد بلافاصله حواستو جمع کنی.. همه چيز می ره تو محاسبه و معامله و سود و ضرر.. همه چی دو دوتا چارتايی می شه.. من و تو هم از همين جنسيم.. از همين قماشيم.. فقط قيافه مون غلط اندازتره.. اينه که بی خودی خودمونو با حرفای قشنگ دهن پرکن خسته نکنيم ديگه، ها؟ دتس د لايف، د فاکينگ لايف. |
Comments:
Post a Comment
|