Desire knows no bounds |
Saturday, June 24, 2006
دريا هيچ با خودش نياورد٬ جز وهم آنکه میآيی با صدای هميشه آهستهی قدمهايت مینشينی کنار دلتنگیام که خاتون! گوشهی دل! تندی نکن! داری میسوزی در آب! درد دارد خشک از نگاهت میچکد! با اين بغض نشکستنی چه کنم؟
|
Comments:
Post a Comment
|