Desire knows no bounds |
Sunday, December 3, 2006
."!I told her, "I love you"; and she answered, "thank you
هاها، ياد حرف عليرضا ميفتم که يه وقتی بهم گفته بود: "راستی، به باران هم بگو:دخترم، دلبندم، اگه يه خونه خرابی بهت گفت دوسِت دارم، يا بزن تو سرش، يا بگو منم همين جور، يا بکشش؛ اما نگو "باشه"! " فکر میکنم که: چه همه دلم برا حرف زدن باهاش تنگ شده. واسه گيردادناش و غش غش خنديدنای شب تا صبمون. شب. داريم با هم حرف میزنيم. صداش گرفته و خستهست. سگمان غدامی داره هنوز چون. يه هو میگه: ويزام هم اومد راستی... طبق معمول جديدنا، مسير حرف زدنامون کشيده میشه به کوت کردن از فرندز و عباس قادری! امشب هم که شب ستار بود و گل پونهش و سخته دل کندن از اين شهر و دلبستگیهاش! میخندم که: هاها، کجايی ****ک جان که ببينی اين آقای همشريفیت از عمو داستا و شوستاگوويچ و يه عالم اسمهای -ُف دار به چه کراماتی رسيده. کجايی که ببينی اون عليرضا عليرضايی که میکردی حالا به من فرندز میده و امپیتری عباس قادری و الخ. اين آقا، تنها وبلاگنويسی بود که از بس نوشتههاشو دوست داشتم، کاملا آگاهانه قصد کردم مخش رو بزنم! غش غش میخنده که: میبينی روزگار رو! مال همه فراز و نشيب داره، ما اما فقط شامل قسمت نشيبش شديم. میگه: ديگه همه چی برام اصالتشو از دست داده. همهچی. فقط موسيقيه که هنوز باهاش حال میکنم. میگم: خوب چون موسيقی ناوابستهترين هنره! برمیگرده میگه که: بابااااااا، میبينم که فلسفهی هنر میخونی!!!!! میگم: مرض! مگه من چمه؟! از خنده پهن شده که: آخه تو همونی بودی که نهايت شعری که تو وبلاگت بهش کوت میکردی اون باباهه بود.. چی بود اسمش؟.. میخندم که: گراناز موسوی! میگه: هاااا، خودشه. چپ میرفت، گراناز، راست میرفت، گراناز. ما ابله و برادران کارامازوف و قمارباز هديه میداديم، سرکار خانوم.. کی بود اون رفيقت.. کريستين بوبن! بعد حالا ما نشستيم میخونيم: بر من تو ببخش ای يار.. شايد دگر اين ديدار.. هرگز نشود تکرار.. اون وقت ايشون فلسفه هنر به خورد ما میدن.. اونم در حالیکه بنده "مدير يک دقيقهای" و "قورت دادن غورباقه" و الخ جلوم بازه!.. کم مونده پس فردا خ.خ. هم تو وبلاگش بنويسه داره دکترای فلسفه میگيره، سارا هم از شوپنهاور و هايدگر نقل قول کنه و بهش بگن خانوم دکتر، رضا هم از شعر قرن پنجم يه هو ميونبر بزنه و شعر سپيد بگه و بشه شاملوی دو هزار و شش! ديگه حتما تو اون زمان برادر زن هادی هم رسيتال پيانو اجرا میکنه!! بعد به اين نتيجه میرسه که: خوبه.. حداقل ما تو اين رابطهی چار سال و اندیمون اقلا قدر مطلقمون رو به طور ثابت حفظ کرديم!! |
Comments:
چهقد باحاااالبود اینپست!
حالا باید برویم فکر کنیم ببینیم از چیِ این تیپ پست های تان این همه خوش مان می آید. نقدن آن برادرزنِ هادی عالی بود.
Post a Comment
|