Desire knows no bounds |
Saturday, January 27, 2007
بعد از دو شب بیخوابی و خستگی و کار مدام، ديشب ساعت يازده و نيم رسيدم خونه و هنوز لباسامو در نياورده فيلمو گذاشتم تو دستگاه. استاده گفتهبود به عنوان مشق اين هفته، بايد سه بار فيلمو ببينين و من فقط يه بار ديدهبودمش، نصفه نيمه، اونم پنج شيش سال پيش با کيفيت پردهای و صدای مزخرف. از اونجايی که هيچی از فيلم يادم نموندهبود، و با اينکه چشامو به زور باز نگهداشتهبودم، نشستم پای فيلم و وقتی دو و نيم اينطورا فيلم تموم شد، اگه به خاطر سر و صدای زياد فيلم نبود قطعا ميشستم همون موقع دوباره میديدمش.
بيشتر از اينکه مهم باشه يه فيلمو با چه کيفيتی ببينی، مهمه که کِی و تو چه دورهای از زندگانی فيلمو ببينی. ديدن " Fight Club " تو اين روزها يکی از بهترين اتفاقاتيه که ممکن بود از آسمون نازل شه. Loosing all hope, was freedom. |
Comments:
ببخشید، استادتون تو آسمونه احیاناً؟ :D
risk is easy for those who has nothing in life
Post a Comment
|