Desire knows no bounds |
Saturday, February 3, 2007
سفر خوبی بود.. به خودمون وانمود کرديم که رفتيم دوبی (!) و کلی خنديديم و گشتيم و حتا صبحانه هم شيشليک پديده خورديم و تا صبح حکم و بيست و يک بازی کرديم و قليون کشيديم و تازه عزاداری هم رفتيم که استاد راهنمای خواهر کوچيکه موقع دفاع هواشو داشته باشه، هرچند کم مونده بود بندازنمون بيرون!.. آدمای خونهی خواهر کوچيکه رو کلی دوستمشونه.. خواهر کوچيکه و آسب آبیش رو هم..
در ضمن به يمن الطاف پرتعداد اين آقاهه من الان کلیتا فيلم ناديده دارم و اصلنم دلم هوای فرندز رو نکرده هنوز! |
Comments:
Post a Comment
|