Desire knows no bounds |
Tuesday, February 20, 2007
آقا فيلمیمون کلی معرفت به خرج داد تو همين کم روزی که اومد تهران خودش ليست جديدشو برام آورد.. به بقيه گفته بود وقت ندارم.. بعد تو همون يه ربع نيم ساعتی که داشتيم حرف میزديم فهميدم چهقد دلم براش تنگ شده بوده، عين دوست قديمی واقعنيا.. از اون آدماييه که خيلی میشد باهاشون حرف زد، حرفای سر و تهدار.. حيف که ديگه تهرانو دوست نداره و برنمیگرده..
يکی از خواص کامنت گذاشتن تو وبلاگها اينه که ممکنه تصادفا با افرادی آشنا بشين يا بعدا آشناتر از آب دربياين که کلی فيلم محترم بدن به آدم.. حرف زدن با اين رفيقمون تونسته نظر منو نسبت به نسل جديد و توخالی و بیسواد بودنشون از حالت مطلق جزميانه دربياره! انیوی، هی میشينم فيلمارو ورق میزنم و هی دلم میخواد عيد همهش تو خونه باشم بشينم ناناستاپ فيلم ببينم. به شدت دلم برای وقتگذرونیهام تنگ شده.. واسه هيچکاری نداشتنهام.. تراکتوروار فيلم ديدن و کتاب خوندنهام.. اصلن تصورشم نمیکردم که مهندس غ. هم دانشگاه تهرانی باشه.. اين بشر از هر چيز آرتيستيکی سر رشته داره.. بعد از اول هم که دستشو رو نمیکنه که.. میذاره حسابی اظهار فضل کنی و جولان بدی واسه خودت، بعد با يه کامنت کوچيکی که میده میفهمی خودش يه عمر اينکاره بوده و آدم حسابی ضايع میشه.. از وقتی باهاش همکار شدهم، ديگه جلو زبونمو میگيرم و فِرت و فِرت در مورد هر چيزی اظهار فضل نمیکنم. اگه تصور کنيم معمارا از هرچيزی به عمق يک سانت سرشون میشه، به نظرم گرافيک خوندهها عمقشون يک وجب باشه. چون کارشون تو دوران دانشگاه پرکتيکالتر بوده. اونوقت چه برسه به مهندس غ. که هم معماری خونده، هم گرافيک، هم ده سال با ميرميران کار کرده. |
:p ;-)