Desire knows no bounds |
Friday, June 1, 2007
من عاشق اون تابلوهه شدم تو شرکت آقای زيبايیشناسیمون که!
خودش درست کرده بود. يه شيت پنجاه در هفتاد سياه سفيد. يه عکس از مادر بزرگش انداخته بود، يه خانوم پير و لاغر با دستهای چروکخورده، لباس سياه، روسری سياه. بعد ما تو عکس فقط دستهاش رو میبينيم که به حالت دعا، دعا هم نه، تمنا شايد، رو به بالا گرفته شده. تصوير خود مادربزرگ رو از گره روسری به پايين به صورت فِيد شده تو بکگراند کار میبينيم. بعد سمت راست بالای کادر پشت تصوير، يه نوشته بود به خط ميخی، و سمت چپ متن نيايشی به آريايی. وسط کادر(نيمهی پايين) هم روی تصوير فِيد لباس مادربزرگ يک آيهی قرآن با يه خط خاص نوشته شده بود که به زيبايی با حالت دستها هارمونی داشت. بعد اصن يه حس سيالی رو جاری میکرد تو آدم. دوستمش شد خيلی. |
چه فرقی داره با حیوون خونگی داشتن و گیاه داشتن و اینا؟
ها راستی، من کامنتامو تو میل باکس می خونم، اینه که حتا اگه اون پایین مایینا هم گذاشته بشه، خونده می شه.
:)