Desire knows no bounds |
Sunday, June 10, 2007
اين شبای طولانیم
تو رو کم دارن که يه ليوان چای و باقلوا بياری برام که: پاشو جمع کن بچه آندو شدی رفت که بخندم که: چی فک کردی پس میشم هم که يه ساعت بعد بيای که: فيلمم تموم شد میرم میخوابما بزغاله و من که : خوب بابا بیجنبه به زودی با بستنی طالبی ات يور سرويس يور مجستی که يه ساعت بعد مجبور شم يه چند دقيقهای انرژی مصرف کنم که: خوب حالا آشتی اصن خر بیجنبهی من که پونصد تا ماچ جريمه بشم که حتا مجبور شم اون وسط برم فندک و زير سيگاری بيارم اين شبای طولانی من تو رو کم دارن که بعد از آروم گرفتنها بعد از اين که خيالم راحت شد خوابت برده به اين فک کنم که چه خوب که ديگه دلم نمیخواد به چيزی فک کنم نه؟ |
hala be chizaye fek mikoni ke dige vujud nadaran!