Desire knows no bounds |
Monday, June 11, 2007 سگ زینتی پارس کن! آماده ی ترسیدنیم. پرندهیی که فقط یک بالش مانده است تقدیرش تقدیس دهان گربه است. پارس کن! برای مگس شیرینتر از این نیست که در پیالهیی از عسل بمیرد. همه چیزی برای تمامشدن به کمال میرسد پریدن هیچ فوارهیی تا ابد نیست. اگر میخواهی دوستت بدارم، بیدارم مکن، عشق من! انسان خفته دروغ نمیگوید بیداری، ناگزیری است که راه دروغ را رسم میکند. از آن چه که رنج میبریم زندگی نیست زندگاناند! بر پیشانی خود مینویسیم هر کس دروغ نمیداند به انتظار ورود نماند. محبوب من که ثانیهها را دور میزنی و لحظهی موعود میرسی هیچ چیز جهان بیاثر نیست جز بهشت که به دوزخ خود خو کردیم. سگ از سر دلسوزی پارس میکند از وحشت میدرد، ای که کتابهایم را میدری و شعرم را برای نگهبانانت سرخ میکنی چهقدر تا شکار تو باقی است. به نام آن که تو را زیباتر میکنند چه زشتیها که نکردند، زندگی! شامهی سگ لعنت برای شکار و نعمت برای شکارچی است ما کدامیم، شامهی آسمان! تقدیر من سگ استخوان در گلویی است که صدای شکار را میشناسد و در گوشهی ایوانم چرت میزند. سگ پاسبانم پارس کن! به امید تو این همه راه را دویدیم و به مرتع سرگردانی رسیدیم، پارس کن، نترس! سگ رو به روی تو نیز زینتی است. جز مرگ هیچ چیز جهان جاودان نیست و ارزش زندگی در همین است عشق من! عشق بخاری هیزمی در اتاقی است که چهار دیوارش از یخ است. امید کلاه کشی در سرماست، آرزو جیرهی سگهای شکاری که از آب سیاه بگذرند. آن که بر کف دریا رام خفته است از کف رفته است. محبوب من که ماسهی ساحل را برای آمدنم چنگ میزنی جز پرچم پارهیی که بر نوک خودکارم آویخته چه دارم که نجاتم دهد، آمدنت، رفتنت، سطور کتابی است که شروع میشود، و تمام میشود تا حکایت خود را بخوانم. [+][+] |
عالی است
لینک میدهم
behroozbashi.blogspot.com