Desire knows no bounds |
Sunday, June 24, 2007
لاک پشت من
به لاکپشتام قرقرهای بستم و بدرقهاش کردم در حالی که سر نخ در دستم بود و دلم بیقرار میتپید. میخواست برود دنیا را ببیند: شالیزارهای چین، خانههای سنگی یمن، مدرسههای بالهی روسیه و بچههای سیاهپوست تانزانیا که با پلاستیک سوخته به خواب میروند. گاهی که خوشحال است نخ را سه بار میکشد و من نفس راحتی میکشم که هنوز چیزی برای خوشحالی مانده اما اغلب نخاش میلرزد و این یعنی یا باد میوزد، یا دارد اشک میریزد. من میدانم که در دشتهای آفریقا، نوار غزه، عراق، هندوستان و اغلب جاهای دنیا باد میوزد وگرنه مگر یک لاکپشت چقدر اشک برای ریختن دارد؟ [+] |
A turtle who can shed flying tears can sure understand the suffering a loner...God bless your turtle on the wings...Very nice is YOUR blog though you don't need my goddamn comment...Amir the Bookworm asked me to! It's his fault anyway...Good luck
Correction: (suffering of a loner...)
oops, sorry