Desire knows no bounds |
Saturday, August 18, 2007
فک میکردم درسم تموم شه آدم میشم ديگه همهچی رو نمیذارم واسه دقيقه نود. ولی چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود. حالا باز منم و شب تحويل پروژه و بيدارخوابی و بد و بيراه به اين طلسم شب امتحان، با يه تفاوت کوچيک؛ تو پروژههای دانشجويی فوقش کلاس رو به کل بیخيال میشديم و نمره نمیگرفتيم، اما اينجا تنبلی يعنی يه چند ميليونی پَر و اعتبار کاری زير محور ايکسها و آبرو بر باد و جواب کارفرما و استاد گرامی و آقای چوبکار و آقا سراميکی و هزار درد بیدرمون ديگه!
همينجوری میشه که آدم به موبايل خاموشکردن رو مياره ديگه! طبيعی هم هست که به جاش مياد میشينه وسط ميدون اصلی اينترنت و از جاش تکونم نمیخوره! پروردگارا تو فقط آدمم کن، بقيهش با من! |
جریان پینوکیو و ایناس دیگه عچقی
:D
Lub U :*
Omriii !
.
albatte taghriban tamame daneshjooyane in reshte he sobhe tahvil project,ba'd az tahvil,ba cheshaye sorkhe ye hafte nakhabide!be hameye kAenat ghasam mikhoran ke dg in bare akhar bood:D