Desire knows no bounds |
Monday, September 10, 2007
چگالی اين دو سه روز به شدت بالا بود، به طوری که ديگه امروز به زور خودمو سر پا نگه داشتم و به سلامتی تا فردا شب هم از خواب خبری نيست. حالا همه اينا به کنار، اما گفتگوی کارشناسانهی ديشب آقای فاز دو به سلامتی برگ جديدی در صحنهی روابط من گشود و تازه میتونم قدر سعهی صدر و بردباری استاد گرامی رو بفهمم.
اين دوستی از پنج سالهی دوم انگار همچين هم در عمل خوشايند نيست. با تجربهی ديشب پستم رو رسما پس میگيرم و فراخوان خصوصی میدم ازين به بعد. هر پروسهای بهتره مراحل طبيعی خودش رو طی کنه. اينجوری آدم لااقل تکليف خودشو میفهمه! اين رفيقمون معتقده که مشکل از خود منه. خودمم که باعث میشم طرف يه هو پسرخاله بشه و بخواد از در دوستی وارد شه. خودم اما معتقدم آدم جدی و رسمیايم تو محيط کار، و رفتارم جوری نيست که نشونهی نخ دادن باشه. حتا مطمئنم که به بداخلاقی و خشکی هم معروفم در مقايسه با بقيه. اما به هر حال ظواهر امر حاکی از اينن که حق با اين رفيقمونه و راستش زياد خوشايند نيست هم. بايد يه چيزی تو من عوض شه که اون گارد اصلی رو زودتر نشون بده شايد، نمیدونم. شايدم وبلاگنويسی باعث شده که تو حرف زدن راحتتر و رکتر باشم. مخوصا وقتی طرف هم نسل خودم باشه، خيال میکنم میشه باهاش مچورانه حرف زد بدون اينکه دچار بدفهمی بشه. گفتگوی ديشب نشون داد که نه، طرف به هر حال دچار بدفهمی میشه، بايد جمعش کنی و هر جا میبينی داره میره تو خاکی، سر خر رو برگردونی تو جاده. هندل کردنش مهم نيست، کاری هم نداره؛ اما چيزی که الان برام مسأله شده همون تصوير اوليهايه که باعث میشه استارت بخوره همچين قضايايی. کم کم داره به شدت بهم بر میخوره راستش!! برم بشينم يه خورده عوضم کنم. |
Comments:
دقیقاً همین مشکل رو من در مورد خودمم دارم.نمی دونم ملت چی میبینن تو قیافه من که زودی صمیمی میشن.خیلی زودا!چرا ما اینجوریم واقعاً؟منم برم بشینم یه خورده عوضم کنم.
رها کن ...!
Post a Comment
|