Desire knows no bounds |
Tuesday, September 18, 2007
روز غليظی بود امروز.. از حرفای شب پيش آقای فاز دو حسابی به هم ريختهبودم. مدتها بود اينجوری بهم بر نخورده بود. بدی کار هم اينجا بود که بيشتر حرفاش درست بود! اما چون من هميشه عادت کردهم اطرافيانم با ملاحظه و سلام صلوات و طبق تعاريف خودم باهام رفتار کنن، عادت ندارم يکی يه هو بپره اينور خط و حرفايی بزنه که به مذاق اتوکشيدهی فانتزیپسند من سازگار نيست، حالا هر چهقدرم درست باشه!
××× نه که هميشه «هيچی از موسيقی کلاسيک سر در نياوردن» يکی از نقاط ضعف من محسوب میشه و خيلی جاها نمیتونم در موردش اظهار فضل (!) کنم، اينه که دارم میرم کلاس موسيقی-کلاسيک-گوش-کنی! يعنی که يه آقای نيکوکاری که خدا بهش صبر و اجر بده، مسؤوليت ارتقاء فرهنگی من رو در اين زمينه به عهده گرفته و برام تدريس خصوصی گذاشته. هرچند من هنوز اصلا به نتيجهش خوشبين نيستم و بعيد میدونم کسی بتونه از من يه آدم موسيقیکلاسيکگوشکن بسازه، ولی به هر حال امروز اولين جلسه رو رفتم و ازقضا جلسهی بسيار مطبوع و مفرحی از آب در اومد (چون حتا يک کلمه هم در باب موسيقی صحبت نکرديم) و کلی خنديدم و حال و هوای نامطبوع شب قبلش تا قسمتی از سرم پريد. مشق شبم هم يه سیدی بود با عنوان «درس اول: اصولا با چه قطعاتی ممکن است از موسيقی کلاسيک خوشمان بيايد؟» بعد حالا من دارم به عنوان يه شاگردی که بايد استعداد خودش رو به رخ بکشه، سیدیه رو از اولين تِرَک گوش میدم و به شدت جلوی وسوسهی اسکيپزدن رو هم گرفتهم تا حالا! اما يه مشکلی وجود داره. با اين سیدیه خيلی خوب میشه تو کَد کار کرد، اما اصلا نمیشه باهاش وبلاگ نوشت. يعنی همينجور که داشتم مینوشتم، ناخوداگاه جملاتم هی محترم میشدن و فعل و فاعلها کتابی از آب در ميومدن. اينه که عجالتن دکمهی پاز رو زدهم که اين پسته رو بنويسم، بعد که رفتم سر نقشهکشی دوباره پلی کنم. ولی اگه همينجوری پيش بره گمونم دوز پستهای عاشقانه و محترمانهی اينجا اجبارا بالا بره!! (خوب من اصلا لزومی نمیبينم برای عاشقانهنويسی آدم حتما يک معشوق حقيقی و حقوقی داشته باشه! شرايط ديگهای هم در اين مقوله دخيلن!) ××× خوب به نظر میرسه که پوست من در برخی موارد همچنان نازکه و وقتی در موقعيت قرار میگيرم تازه میفهمم مقادير قابل توجهی از حرفايی که میزدهم کاملا مفت بوده، ولاغير! معلومه که اساسی به هم ريختهم!! |
Comments:
Post a Comment
|