Desire knows no bounds |
Tuesday, September 4, 2007
اصنا
من همينجوریشم میميرم واسه سوغاتی.. چه برسه به اينکه واقعن يه چمدون گنده باشه، همهی همهش مال من.. چه برسهتر به اينکه واقعن مامان طفلی فقط رفته باشه تامی و هر چی قرمز توش ديده بارکرده باشه آورده باشه در حد صادرات.. بعد واسه همين من امشب هی دارم میميرم.. مجبورم دوباره واسه فردا صبح ساعت کوک کنم!! در ضمن لطفا زودتر هوا سرد شه، پليورمه شديدلی! |
Comments:
Post a Comment
|