Desire knows no bounds |
Friday, November 30, 2007
27
داشتيم زير پرچم اجباری فکر میکرديم حکايت اين ملاقاتهای وبلاگانهی شما آدمهای فانی را در کدام دسته جا بدهيم: رفع کنجکاوی، لذت تطبيق يک به يک نوشته و نويسنده، يا چه؟ برای ما که خدا باشيم، همينکه صاحب نوشته از قالب الفبا خارج میشود و چشمی و ابرويی و صدايی و هيأتی پيدا میکند، خودش تماشايیست و زياد پاپی باقی قضايا نمیشويم؛ گاس که برای شما زمينیها حکايت متفاوتی باشد اما. آقای باتن در فصل يکم «هنر سير و سفر»ش میانديشد: وقتی میشود نسخهای راهنمای لندن تأليف بِدِکر را خريد و با تعريف موجز آن از جاذبههای لندن لذتی سرشار برد، رفتن به لندن چهقدر میتواند خستهکننده باشد، اينکه چگونه بايد تا ايستگاه قطار بدود، دنبال باربر بگردد، سوار قطار بشود، در تختخوابی ناآشنا بخوابد، در صفها بايستد، سردش بشود و وجود نازنين و شکنندهاش را در مکانهايی که بِدِکر با آن دقت تعريف کرده بود حرکت بدهد و در نتيجه رؤيايش را خراب کند: «حرکت کردن چه لطفی داشت وقتی شخص میتوانست در صندلیاش بنشيند و به اين راحتی سفر کند؟» حتمن برای شما هم پيش آمده وقتی کتابی يا رمانی میخوانيد، تصويری از قهرمانان کتاب در ذهن خود تجسم میکنيد. بعد که فيلم اثر را میبينيد، چهقدر از تصويرهايتان رسمن فرو میريزند؟ چند درصدشان دستنخورده باقی میمانند؟ (يا مثلن شما هم مثل سر هرمس مارانای بزرگ ترجيح نمیداديد «اسکارلت»ی بر ادامهی «بر باد رفته» ساخته نمیشد و تصوير جادويی اسکارلت اوهارا (رت باتلر!!) همانطور دستنخورده باقی میماند؟!) حالا حکايت شماست و اين سرزمين مجازیتان و نوشتهها و صاحب-نوشتههاتان. گاهی اين دفترچههای شخصیتان را که میخوانيم، درست مثل اين میماند که داريد در حضور ما با صدای بلند فکر میکنيد. کدامهايتان در حضور واقعی ما با صدای بلند فکر میکنيد؟! کدامهايتان با پيژامه به بارگاه ملکوتی ما شرفياب میشويد، يا با لباس عاريهای که داد میزند قوارهی تنتان نيست؟! یا به قول آقای باتن، «واقعيت لاجرم هميشه نااميد کننده است. درستتر آن است که بپذيريم واقعيت در درجهی نخست متفاوتتر است.» حالا زئوس وکيلی، وبلاگنويسهایتان چهقدر شبيه نوشتههاشان هستند؟ يا چهقدر شبيه تصورهای شما از نوشتههاشان؟ يا اصلن چهقدر پيش آمده که دلتان بخواهد دوباره و چندباره صاحب-نوشتهای را ملاقات کنيد و از مصاحبتاش به اندازهی نوشتههاياش لذت ببريد؟ میدانيد که داریم از چه حرف میزنیم؟ لذت پرسهزدن در دنيای مجازی. تکليف سر هرمس مارانای بزرگ که با خودش مشخص است، اما آقای باتن عقيده دارد «تخيل میتواند جایگزينی به مراتب بهتر از واقعيت پيشپاافتادهی تجربهی ملموس باشد.» او در پايان فصل يکم شما را به اين نتيجه میرساند که: علیرغم آقای دوک من به سفر رفتم. ليکن لحظاتی بود که من نيز احساس کردم سفری دلپذيرتر از آن که با در خانه ماندن و تورق برنامهی بينالمللی پرواز بريتيش ايرويز در تخيلمان برانگيخته میشود وجود ندارد. پا در کفش خدايان:دی |
Comments:
Post a Comment
|