Desire knows no bounds |
Sunday, February 17, 2008
کافهای با مبلهای قرمز
هيچ دقت کردين گاهی وقتا روابط انسانی ما تحتالشعاع چه عوامل ظاهرن نامربوطی قرار میگيرن؟! مثلن مدت زمان گفتوگو و ميزان آرامش آدم در حين مکالمه، ارتباط مستقيمی با دنج بودن کافهی مورد نظر يا نوع صندلی و مبل مورد استفاده داره. اينه که در کافهای با مبلهای قرمز به شدت راحت، طبيعيه که معاشرت آدم طولتر بکشه تا باقی کافهها با صندلیهای نيمه خشک نيمه راحت. انیوی، در راستای معاشرت امروز-از مبلها گذشته- من دوباره يادم اومد واسه چی اينهمه داشتن يه دوست دختر بزرگتر از خودم رو ميس میکنم هی و افسوسش رو میخورم. آدم هر چهقدم دوستهای آقای آندرستندينگ بافهم و شعور داشته باشه، بازم يه چيزايی هست که دلش میخواد در موردشون با يه زن صحبت کنه. از پوينت آو ويوی زنانه اتفاقها رو، حسها رو و يا تجربههای مشترک و نامشترک رو تجزيه تحليل کنه. يا حتا صرفن در موردشون حرف بزنه، بیهيچ جاجمنتی يا نتيجهگيری خاصی حتا. بعد خوب من سالهاست که اين کارو نکرده بودم! يعنی با آدم اينهمه متفاوتِ به اين شبيهی، به اين راحتی گپ نزده بودم. بعد حتا نه که حرف خاصی هم زده باشيما، اما يه حس خوب اسمنداری داشتم که تمام اين سالها دلم خواسته بود. گمونم آقای يونيورس داره با دست عرقاشو پاک میکنه! چون امروز هم يه لکسوس خيلی خوشگل ديدم، هم خانوم دوست دختر بزرگتر از من! يعنی طفلی آقای يونيورس زحمت شيپينگ رو هم کشيده تا اينجا، فقط من موندهم چه جوری میخواد به دست من برسونتشون! يه وقتايی يه مسألهای تو ذهن آدم مطرح میشه، که جوابش دو حالت بيشتر نداره. بعد نکتهی بد ماجرا اينجاست که چه جواب يک درست باشه، چه جواب دو، هر دو حالت به قدر کافی آفنسيو و ناراحتکنندهست. بعد خوب آدم يههو ساکتش میشه ديگه. بعد ديدی يه وقتايی آدما میخوان وانمود کنن که هيچ اتفاقی نيفتاده و هيچی در نظرشون عوض نشده و هنوزم همون آدم قبلین؛ بعد سعی میکنن خيلی کول و ساپورتيو رفتار کنن و اينا؟ بعد ديدی اين کارشون چه تأثير معکوسی میذاره رو آدم؟! بعد اصن ديدی چههمه تريکهای معمول و امتحانشده و اينا، عکسالعملهای معکوس برمیانگيزونه در من؟ يعنی مثلن يه جايی که قاعدتن بايد به خودم بيام، برعکس دمم رو میذارم رو کولم و میرم؟ بعد میدونی چههمه بده آدم فيزيکلی حضور داشته باشه تو رابطه، اما ته دلش بند و بساطش رو جمع کنه و دمبشو بندازه رو کولش و بره؟ پ.ن. بندهای اين نوشته بيشتر از اونکه با هم ارتباط خطی داشته باشن، ارتباط حسی دارن. اولشم اومدم بينشون ستاره بذارم از هم تفکيک شن، بعد ديدم جداکردنم نمياد بسکه دچار حس گس پيوستهای بودم موقع نوشتن. الان رقيقترم، اما به احترام پيوستهگی چند ساعت پيشم کماکان ستاره-لس باقی میذارمش. |
فیلترییییینگ خر است.