Desire knows no bounds |
Sunday, March 2, 2008
یک وقتی، کسی به قصدِ نقادی، سیخی به سر هرمس و رفقا زده بود که اینها (راستی چه خوب شد پسرم که آن ایدهی تداخل اسامی قدیم و جدید جاهای تهران را ننوشتیم، وگرنه چه بیمایه میشد جلوی این تکهی بینظیر هزارتوی شهرتان.) برمیدارند سابجکتها را – فیلم و کتاب و موضوعات مختلف را- میآورند در متنِ خودشان و بعد از آن مینویسند. طفلک درست گفته بود. این را فقط گاس که هیچوقت نفهمد و درک نکند که اصلن وقتی از چیزی یا کسی مینویسی، بیشتر از خودت داری مینویسی. بههرحال آوردهای آن را در متن خودت. چه بهتر و خواناتر و خواندنیتر که آلوده بشود با هستی خودت. با تکههایی از وجودت. رنگ و لعابِ شخصیات را بگیرد. این جوری است که کسانی پیدا میشوند که حرفهایشان لهجهی فلان روزنامه و نویسنده و منتقد را دارد و در مقابل، انسانهای پختهای هستند که تمثیلها و معیارها و اندازههایشان را از پیرامونِ خودشان میگیرند و ارژینال خطاب میشوند.
[+] |
Comments:
Post a Comment
|