Desire knows no bounds |
Friday, March 7, 2008 دلم میخواست میشد اتوبان را آنقدر ادامه میداديم تا جاده شود.. آنقدر جاده که تهاش برسد به دريايی، جايی.. که تهتر نداشته باشد جز آبی بیانتها..
حتا میشد ديگر حرف نزنی با من؛ دستهات که بودند.. میشد سیدی را عوض نکنی حتا؛ همهی حرفها را داشت به تنهايی.. میدانی.. فقط به اين فکر میکنم چه سختت میشد دنده را تا دريا با دست چپ عوض کنی.. |
Comments:
....چه حسی داره حتی تجربش تو خیال
Post a Comment
|