Desire knows no bounds |
Wednesday, January 14, 2009
اوی کرهبز، با کی علف کشيدی؟
از وقتی پای دفتر سياهه اومده وسط، يعنی در واقع از وقتی پای آدما کشيده شده کشوندهمشون به دفتر سياهه، ديگه وبلاگم نمياد. بسکه اونجا آدم راحتتره خودشتره کلمههاش خودشونترن. اونقدر که امروز داشتم فک میکردم يادم باشه به خواهر کوچيکه بگم اگه من مردم رفتم تو کوما ناپديد شدم خودکشی کردم غرق شدم تصعيد شدم رفتم زیر تریلی یا هر چی، اولین کارش این باشه که دفتره رو بیاد بده به تو. بعد فکرتر کردم که اصلن به درد بقيه نمیخوره دفتره، به درد آدمای واقعی، خونواده و الخ. اصلن دفتره مال همين ماهاست، همين ماهای پشتِ مونيتور-نشينِ اين سالها. همين چارتا و نصفی آدمی که همديگه رو از وسط کلمهها پيدا کرديم شناختيم دوست شديم گفتيم خنديديم رنجونديم رنجيديم عاشق شديم فارغ شديم فارغ نشديم دوست مونديم مونديم تا هنوز، اين دفتره مال همين خودِ ماهاست. که حالا يه وقتی، يه خيلی سالِ ديگه -ترجيحن من که نبودم- خودتون جمع شين دور هم، چه میدونم دور آتيشی شومينهای جايی. بعد قبلترش لبی تر کرده باشين و موزيکی هم پخش شه که مال همين وقتا باشه، مال همين خودمون-ها. مثلن اگه «تقدير» نبود، «يارُم بيا»ی نامجو که هست که، همون. که بعد لابد دفتره رو ورق بزنين گاهی يه تيکههاشو بخونين حالا گيرم چارتا فحش آبرومند دوستانه هم حوالهی روح من کنين که چارزانو نشسته اون بالا داره با نيش باز نگاتون میکنه، همهتونو يه جا، دور هم. تکيه دادن عقبهاتونو با موسيقی پا تکون دادناتونو آروم دم گرفتناتونو لاجرعه سر کشيدناتونو دستاتونو صورتاتونو عضلات صورتاتونو نگاهاتونو توی نور شعلههای آتيش. که بعد، هر کدوم، يه تيکههايی از خودشو پيدا کنه تو دفتره، وقت و بیوقت، بريده بريده، از در و ديوار. که سيگارشو آتيش کنه يه تهخندهای پهن شه رو صورتش، بیحرف، بیتوضيح. که من ازون بالا، از همون بالا بشينم نگاهتون کنم سير نگاهتون کنم يه دلِ سير نگاهتون کنم بیتلاقی، بیدغدغه، بیتلافی. که تکيه بدم عقب زانوهامو بگيرم تو بغلم نگاهتون کنم فقط، هیهی. از همين الان چههمه دلم تنگ شد براتون که، لامصبا. |
Comments:
اون دفتر سياهه رو احتمالاً ... نميشه طي يك سرقت مسلحانه...يا چيزي تو اين مايهها كش رفت...تعليقي دارد بدمصب...ما هم كه نميتوانيم هزار سال منتظر باشيم تا تو بروي زير تريلي زبانم لال
Post a Comment
|